مرگ خواهش و آرزوهای من و نقطه ای که دارد روی شقیقه ام فشار می دهد؛ فشاری سنگین از آمال بودن و نبودن، مهم نیست که من چه دردی دارم می نویسم ، مهم این است که من پشت این نوشته ها به دنبال کسی می گردم بودن مرا تثبیت کند. وصیت نامه زمین را که خواندم فهمیدم چقدر این سالها درد داشت، درد باورنکردنش از خودش می پرسید : گناه من چه بود که محلی شدم برای عبور با آن همه وسعتم بیشتر مثل یک پل هستم که عابری از من عبور می کند و رهگذری شاید درد تنهایی مرا درک کند، من ماندم که این چه وصیت نامه سنگینی است که زمین برای آیندگان خود گذاشته است و این آیندگان چه ناسپاسانه لبیک به رفتن می کنند. من دلم برای این زمین می سوزد برای این دستنوشته هایم که از پوست زمین ورم کرده اند و حالا دارند با تمام وجودشان فریاد می زنند و هیچ ستاره ای از هیچ اجرامی صدایشان را نمی شنوند ؛ من تنها ماندم و زمین، من و زمین وجه مشترکمان تنهایی است و چه دردی داشت زمین از این تنهایی!
ادیسون می بینی چگونه برق تو را زمین بلعیده است؟
دردی دارم بزرگ و نادیدنی، از میان همه ی نوشته های معکوس خواستن. دردی بزرگ نیست که زمین با این همه حجم باد کرده است و ورم دستش.
زمین با این حجم شکمش ورم نکرده ، درد ستاره دار شدن زمین هم به آن اضافه شده
اصلاً از بین خواهش و رفتن ، یک ویرگول می توانست تمام ماجرا به نفع خودش تمام کند. با آن نقطه ای که هیچ قرار عاشقانه ای با سطرهای پیشین من نداشت.
MEHDI RAJI
23/10/1390
نظرات شما عزیزان: